هر قدمی که پیش میرفتم با چالشهای جدیدی روبرو میشدم. مثلا نیروهای جدیدی که جذب کرده بودیم رو باید آموزش میدادم و شرایطی رو فراهم میکردم تا پس از اتمام دورهی کارآموزی انگیزهی کافی برای ادامهی همکاری رو داشته باشن. از این رو طبق تجربهای که از دوران کارمندی داشتم میدونستم قرارداد نوشتن، تعهد گرفتن حتی با سفته و... تضمینی برموندن نیرو نیست و اگر هم به زور نگهش داری، دلسوزی کافی رو در اجرای کار نداره، باید روی عواملی که منجر به رضایت و ماندگاری او میشد متمرکز میشدم.
چون خودم پیشتر کارمند بودم، دغدغههای زندگی کارمندی رو می دونستم. خلق محیطی پویا که دانش و مهارت کارمندان رو افزایش بده برای نیروهای جوان و تازه کار بسیار مهم هست، از این جهت هر هفته جلسات آموزشی پرباری رو برگزار میکردم که گاهی از دانش اساتید و متخصصان دیگر نیز در این نشستها استفاده میشد. ایجاد حس همکاری و همدلی و رسیدن به این باور که ما همگی عضو یک خانواده هستیم و برای یک هدف مشترک کار میکنیم موضوع دیگری بود که بسیار روی ایجاد اون کار کردم. اما فارغ از عوامل روحی و روانی، عامل مهمتر تعریف سیستم عادلانهی تعیین حقوق براساس توانایی افراد و پیشرفت اونها بود. همچنین پرداخت به موقع حقوق هم در رضایت کارمندان تاثیر مستقیم داشت. اگرچه توجه به این نکات جز وظایف اصلی هر صاحب کسب و کاری هست اما نیاز به انگیزههای بیشتری بود.
من به دنبال روشی بودم تا همهی افراد فعال در مجموعه مسئولیتپذیر و خودکار باشن نه اینکه مدام به ساعت نگاه کنن و منتظر پایان ساعت کاری باشن. به مرور دو مکمل دیگر رو به عوامل فوق اضافه کردم. اولی تعامل مستقیم و همفکری در اجرای امور شرکت و پروژهها بود یعنی به هیچ عنوان سیستم کار ما دستوری نبود! همهی همکاران در برنامهریزی و اجرای پروژهها سهیم بودن و میتونستن نظرشون رو بگن و دوم در کنار حقوق اصل "سهیم شدن در سود مجموعه" رو هم اجرا کردم.
وقتی از کارمندان انتظار داری شرکت رو همانند کسب و کار خودشون ببینن و رضایت مشتریان رو اولویت اول قرار بدن و به میل و انتخاب خودشون حتی گاهی خارج از ساعات کاری در شرکت بمونن، پس به همون نسبت هم باید در سود پروژهها شریک باشن. منظورم یک اضافه حقوق ناچیز نیست. بلکه حقوق + درصدی از سود هر پروژه که حس مسئولیتپذیری رو در اونها تقویت میکنه. هیچ تفاوتی نمیکنه که شرکت کوچک باشه یا بزرگ، شریک کردن کارمندان در سود معجزه میکنه.
تیم 3 نفرهی ما اکنون به 12 نفر نیروی ثابت و تعدادی نیروی دورکار رسیده بود و با قدرت مسیر رشد رو طی میکردیم. مدتی همین روال ادامه داشت تا اینکه در یکی از کنگرههای پزشکی با دوستی آشنا شدم که در حوزهی بازاریابی تجهیزات پزشکی فعالیت میکرد. این آشنایی باعث شد به فکر تغییر و توسعهای در مسیر فعالیت بیافتم! در بخش بعدی میگم بهتون...