تصمیم داشتم بازار فردوسی رو رها کنم و اونچه که به صورت تئوری در دورههای برنامهنویسی خونده بودم رو به مرحلهی اجرا بذارم. با توجه به اینکه نقش و اهمیت حسابداری صحیح رو در بازار درک کرده بودم و نیازهای بیپاسخ رو در بازار کار میدیدم، شروع به نوشتن یک برنامهی حسابداری فروشگاهی کردم، برنامهای که کار کردن با اون ساده باشه و شما بتونی از طریق کیبورد کلیهی امور مربوط به حسابداری رو انجام بدی یعنی الزامی به استفاده از موس نباشه، چرا که اکثر حسابدارها با سیستم عامل DOS کار با رایانه رو شروع کرده بودن و کمتر از موس استفاده میکردن... از طرفی سرعت ورود اطلاعات بدون درگیر شدن موس افزایش پیدا میکرد. پس در طراحی و برنامهنویسی به عادات کاربر توجه ویژه داشتم و برای اینکه بتونم با دیگر نرمافزارهای موجود در بازار رقابت کنم، ایدهی نویی رو هم به پروژه اضافه کردم. با کمک یکی از دوستانم که الکترونیک میدونست، دستگاه کالر ایدی رو ساختیم که به رایانه متصل میشد و زمانی که مشتری تماس میگرفت خلاصهی آخرین وضعیت حساب او رو بر روی مانیتور نمایش میداد. این امکان برای اون دوران اتفاق جالب و خلاقانهای بود.
به مرور نرمافزارهای دیگری مثل ارسال پیامک گروهی، ارسال ایمیل تبلیغاتی و ارسال پیام گروهی در یاهو مسنجر که آن زمان پیامرسان محبوب ایرانیان بود رو پیادهسازی کرده و امکان اتصال اونها به نرمافزار حسابداری و فروش رو فراهم کردم. با کمک نرمافزاهای جدید امکاناتی مثل سیستم یادآوری تاریخ چک با پیامک، ارسال صورت حسابها و فاکتورهای مشتریان از طریق ایمیل به نرم افزار حسابداری اضافه شد.
از صبح تا شب کد مینوشتم و ارتباطم با خانواده و دوستان به حداقل رسیده بود تا حدی که دوستانم به شوخی میگفتند استوار از بس پای کامپیوتر نشسته زخم بستر گرفته!...
پکیجهای نرمافزاری تولید شده رو در خانه آماده میکردم و با بازاریابی حضوری، معرفی دوستان و تبلیغات اینترنتی بفروش میرسوندم.
آن زمان شبکههای اجتماعی همانند امروز در زندگی مردم نفوذ نکرده بود (حتی کمتر کسی میدونست فیسبوک چیه!) و هزینهی تبلیغات دیجیتال و چاپی بسیار بیشتر از امروز بود. داشتن یک وب سایت و بهینهسازی اون برای موتورهای جستجو (سئو) اوج بازاریابی دیجیتال بود که این روش برای کسب و کار من هم موثر واقع شد. سایتی با عنوان فناوری اطلاعات استوار طراحی کردم (این سایت چندین سال عمر کرد و خدمات متفاوتی رو در حوزهی برنامهنویسی وب و ویندوز ارائه نمود) و به مرور اون رو به صفحهی اول گوگل رسوندم.
از تبلیغات بنری و کلیکی کمک میگرفتم و در سایتهای آگهی که در اون دوران "ایستگاه" بهترین اونها بود آگهی محصولاتم رو رایگان ثبت میکردم. نتیجهی بدست اومده باورکردنی نبود! تلفنی که پیش از این حتی یکبار هم زنگ نمیخورد حالا پشت سر هم به صدا در میآمد و هر روز چند نسخه از پکیجهای نرم افزاری به فروش میرسید. از اونجایی که نرمافزارهای تولید شده از نظر کارایی به هم مرتبط بودن، مشتریان معمولا دو یا سه نرمافزار رو همزمان میخریدن و درآمد من کمکم رشد کرد. این اولین موفقیت من در حوزهی تبلیغات و فروش بود.
به قول بازاریهای قدیم که معتقد بودن "هر کارگری باید روزی کارفرما شود!" دوران کارگری رو پشت سر گذاشته و کارفرمای کسب و کار کوچک خود شده بودم. اما این موفقیت من رو راضی نمیکرد و تو سرم اهداف بزرگتری داشتم.